اگر خداوند برای لحظه ای فراموش می کرد که من عروسکی کهنه ام و تکه کوچکی از زندگی به من ارزانی می داشت......
این مطلب رو به مناسبت سالروز تولد(۱۶ اسفند) نویسنده توانا٬ کابریل گارسیا مارکز واستون گذاشتم.
این نویسنده کلمبیایی امسال٬ تولد ۸۲ سالگی اش را جشن گرفت.
احتمالا همه آنچه را که به فکرم می رسید٬نمی گفتم بلکه به همه چیز هایی که می گفتم ٬فکر می کردم.
کمتر می خوابیدم و بیشتر رویا می دیدم. چون می دانستم هر دقیقه ای که چشممان را برهم می گذاریم . 60 فریم تصویر را از دست می دهیم.
هنگامی که دیگران می ایستند٬ راه می رفتم و هنگامی که دیگران می خوابیدند٬بیدار می ماندم.
هنگامی که دیگران صحبت می کردند٬گوش می دادم واز خوردن یک بستنی شکلاتی چه لذتی که نمی بردم.
اگر خداوند تکه ای زندگی به من ارزانی می داشت٬لباسی ساده می پوشیدم و طلوع آفتاب را انتظار می کشیدم.....
من هم کتاب« پاییز پدر سالار» را از این نویسنده توانا را خوندم واقعا عالیه...
به همه دوستان این کتابو پیشنهاد میکنم.